وقتی از سالن سینما درامدم، دوستم فکر می‌کرد فقط بخاطر فیلمه که نمیتونم نگاهش کنم و می‌لرزم و کلماتم با بغض ادا میشن‌. نه، فقط اون نبود. تو یادم اومده بودی. یادم اومده بود که ″هرگز″ منو نمیبخشی. بدون اینکه برام مشخص کرده باشی دقیقا چی رو. بدون در نظر گرفتن سال ها تلاشم برای دو دستی نگه داشتنت، التماس هام برای اروم شدنت، خرج کردنام برای فقط یه لبخندت. بدون اینکه بدونی چه گریه هایی کردم و چه کابوس هایی دیدم. شایدم  فقط برات مهم نبود.

دیگه نمیدونستم چی میخوای و فهمیده بودم که قبلا هم توهم بود که میدونم. هنوزم مطمئن نیستم، فقط الان که ازت فاصله گرفتم به نظرم مشکوک میای.
هیچ وقت نذاشتم بفهمی که چقدر همه بهم میگن تمومت کنم‌. چقد همه میگن برام زهری. من میخواستم بمونم چون نگرانت بودم. هنوزم هستم. خوبی؟ سالمی؟ درس میخونی؟
وقتی بردمش که واشی ها رو نشونش بدم هنوز عصبی بودم و حتی گریه میکردم. نگرانم بود و میخواست بغلم کنه ولی من نمیخواستم. هنوز غریبه است هرچند جدید نیست.
بارون که شروع شد قطره هاش مثل اسید بودن برام. لذت  نمیبردم، صورتمو رو به آسمون نگرفتم. دستام رو بیشتر فرو کردم تو جیبام و‌ درجوابش که داشت میگفت چقدر‌ خوشتیپم چندتا خنده عصبی تحویلش دادم.
داشتم از سرما میلرزیدم و به زمین و زمان فحش میدادم که چرا اتوبوس نمیاد. در جواب به پیام های نگرانش از توی مترو به زور چند تا کلمه تایپ کردم. زنگ زدم به بهاره ولی سرش شلوغتر از اون بود که به داد خواهرش برسه. بعدش به پیام های اون هم درست و حسابی جواب ندادم.
تو اتوبوس فقط به تو فکر میکردم. دلم هیچ موزیکی نمیخواست. حتی البوم جدید مورد علاقه ی جدیدم که زیر بارون هزاربار قشنگتر میشه. ولی انگار بارون نبود که میبارید، انگار بدبختی بود، انگار اشکای من بود، انگار هر قطره یه ″هرگز نمیبخشمت″ بود که میخورد به شیشه کثیف اتوبوس.
به لاک ناخن هام که این اواخر یکم بلند نگهشون میدارم زل زدم. به اعتقادات نصفه نیمه و عجیب غریبم چنگ زدم، مثل همیشه. من نمیدونم چیم، نمیدونم چیم. چه لقب و صفتی باید رو خودم بذارم؟ با او حرف زدم چون مطلقا هیچ کس دیگه ای رو نداشتم که بهش بگم. نه الهام نه سارا. هیچکس. اره دوستِ قدیمی، خبری از دوست‌های جدید نیست.
″خدایا، من نمیدونم چیکار کردم. نمیدونم چطور جبران کنم. هرکار تونستم کردم. چطور منو ببخشه؟ چیکار کنم؟ کمکم کن، خواهش میکنم.″
تا خوابگاه میدونی نوبت به فکر کردن به کی رسیده بود؟ نی ساما. برادرم بزرگترم که روز آخر خیلی قاطعانه میخواستی بهم ثابت کنی وجود نداره و من بهت میگفتم که تو دنیای من داره. هزاربار بهش گفته بودم که قبل رفتنش باید منو نابود کنه و حالا داشتم دردِ زدن زیر قولش رو من میچشیدم.
فضیلت حالمو که دید نذاشت برم. کشوندم داخل اتاقش و یه چای داد دستم. از سرما پوستم شروع کرده بود به سوختن و نمیتونستم خوب حرف بزنم. وقتی بهم گفت چی شده سعی کردم براش توضیح بدم ولی اخرش داشتم تو بغلش زار میزدم که: منو نمیبخشه. هیچ وقت نمیبخشه.
وقتی به زور بهترم کردن و برگشتم اتاق خودم، کلافه بودم و‌ فقط میخواستم بخوابم. فقط قبلش یه سر زدم بیان و کامنتِ آذین رو دیدم. با هر خطش بیشتر و بیشتر تعجب میکردم و آخرش، هرقدرم که خرافات باشه، اونو جوابِ خدا به دعام دیدم.
بعد میدونی چی یادم اومد دوست گذشته؟ یادم اومد که هفت ماه منو تهدید به خودکشی کردی و من تمام مدت بغض و استرس داشتم. یادم اومد که من هزاربار بهت گفتم برو و خودت نرفتی. یادم اومد که تو بهم گفتی حق ندارم به خودم حق بدم. حق ندارم از خودم دفاع کنم. و دفاع نکردم و گذاشتم هرچی میگی بگی. بعد گفته هات باورم شد. بعد به بقیه گفتم که به من حق ندن.
دوستِ گذشته، حتی برای قاتل ها هم وکیل میگیرن.
دوستِ گذشته، میدونی چیه؟ حالا که رفتی، رفته بمون. یادگاری ات تو قلبم عذاب وجدانِ ابدیه. نفرتته و هرگز نمیبخشم ات. ولی اگه مغزم بکشه، اگه دلم بکشه، اگه تنم جواب بده، میخوام به خودم اجازه بدم از خودم دفاع کنم! میخوام به خودم یکم حقی رو که حرومش کردی رو بدم.
بذار بهت بگم که دروغات رو خیلی دوست داشتم، ولی کاش نمیگفتی که اصلا تو زندگیم راهت نمیدادم. با دروغ اومدی و با نفرت رفتی. خوش بخت و خوش حال باشی. خیلی دوسِت داشتم.

+ادامه مطلب یه یادداشته برای آذین. 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Michael ویستا طرح گروه صنعتی آلپ - امتاش فروشگاه بخاری گازی و برقی قیمت خرید جوجه یکروزه، فروش تخم مرغ Brad وقت بگیر گیسوی در هم Derek کسب و کارهای خرد و خانگی