یه‌نفر تو خونه منه که نمی‌دونم از کجا آمده. یروز صبح بیدار شدم و اون تو آشپزخونه بود، بهم لبخند می‌زد و برام کلوچه می‌پخت. گفتم:″ببخشید، شما؟″ گفت:″ببخشید، کلوچه دوست نداشتی؟″ گفتم:″مسئله اون نیست.″ گفت:″نمی‌خواستم بیدارت کنم. ازینا بخور، حالت بهتر می‌شه.″ و بعد بهم کلوچه تعارف کرد.
خوش‌مزه بودن. صدای غورباقه‌ها از حیاط پشتی می‌اومد، با خودم فکر کردم؛ ″نکنه اونا هم کلوچه بخوان؟″
یه‌نفر بهم لبخند زد و گفت که نگران نباشم، برای اونا هم می‌بره.
من و یه‌نفر داریم باهم زندگی می‌کنیم و همه‌چی بهتر شده. من سال‌هاست روی این صندلی نشستم و کلوچه می‌خورم و به صدای غورباقه‌های حیاط‌پشتی گوش می‌کنم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Aberham مطالعات اجتماعی دفاع از تشیع Stephanie بچه های هفتم حزین یک آوا - مرجع دانلود موزیک ایرانی Melissa Lisa اداره کتابخانه های عمومی شهریار